دعوامون شده بود.
اذیتش کرده بودم و آخرشم گفته بودم: در حق من مادری نکردی!
شب، توی تاریکی، گهواره بچه رو تکون می داد و آروم می خوند:
لالایی ت می کنم، خوابت نمی یاد
بزرگت می کنم، یادت نمی یاد...
باید راه افتاد
مثل رودها که بعضی به دریا می رسند
بعضی هم نمی رسند
رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد.
علی صالحی
پ.ن" الهی ان کانت الخطایا قد اسقطتنی لدیک فاصفح عنی بحسن توکلی علیک ( مناجات شعبانیه )
فسقلی اومده تو اتاقم، با هیجان می گه:
خاله! خاله! عاشقک پیدا کردم!!
با تعجب نگاش می کنم ببینم عاشقک دقیقا چه موجودیه و چه شکلیه،
دستاشو که باز می کنه،
یه قاصدک مظلوم با چند تا بال شکسته توی دستاشه....
چقدر اسم جدیدش بهش میاد!