ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

فهمیده‌ام حسین همه‌اش فرق می‌کند ....

اصلا حسین جنس غمش فرق می‌کند
این راه عشق، پیچ و خمش فرق می‌کند

اینجا گدا همیشه طلبکار می‌شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می‌کند

شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده محتشمش فرق می‌کند

صد مرده زنده می‌شود از ذکر یا حسین
عیســــای خانواده دمش فرق مــی‌کند

از نـــوع ویــــژگی دعـــا زیر قبـــــــه‌اش
معلوم می‌شود حرمش فرق می‌کند

تنها نه اینکه جنس غمش، جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می‌کند

با پای نیزه روی زمیـــــن راه می‌رود
خورشید کاروان قدمش فرق می‌کند

من از "حسیـــــــــنُ منّی" پیغمبر خدا
فهمیده‌ام حسین همه‌اش فرق می‌کند

علی زمانیان

بت

با چشم منى، جمال او نتوان دید

با گوش تویى، نغمه او کس نشنید

این ما و تویى، مایه کورى و کرى است

این بت بشکن تا شَوَدَت دوست پدید

حضرت امام خمینی

سه شنبه

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است

تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است

نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود

گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است

گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات

به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است

به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را

شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است

 

شاعر را نمی دانم متاسفانه

دل بستن

سعدی

نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت ...

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

 از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

 از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

 کم کم به سطح آینه برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

 دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

 نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

 شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

سید مهدی نقبایی

دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم

این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم
دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم

دیگر دلم برای تو پرپر نمی‌زند
دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم

دیگر خودم برای خودم شام می‌پزم
دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم

دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم
دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم

اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس
این روزها من اسم کسی را نمی‌برم

رضاکیاسالار

توهم

آب پنداشته بودمت..
سراب بودی؟
یا من هاجر هروله های اضطرار نبودم،
که سعی ام بی ثمر ماند و
اسماعیلم تشنه جان داد....


مریم روستا

غروب جمعه

خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

فاضل نظری

هذا یوم الجمعه

من جز برای تو نمی‌خواهم خودم را

ای از همه من‌های من بهتر منِ تو

قیصر امین‌پور


هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست ...

رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم‌ها قیاسی نیست

خدا کسی‌ست که باید به دیدنش برویم
خدا کسی که از آن سخت می‌هراسی نیست

فقط به فکرِ خودت باش، ای دلِ عاشق
که خودشناسیِ تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایشِ خدا سوگند
خطانکردنِ ما غیرِ ناسپاسی نیست

دل از سیاستِ اهلِ ریا بکن، خود باش
هوای مملکتِ عاشقان سیاسی نیست

فاضل نظری