ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

شیرین و فرهاد

فرهاد میدانست صد سال نمیتواند کوه را بکند 

فقط میخواست یک عُمر، اسمش را با "شیرین" بیاورند ...

نظرات 4 + ارسال نظر
مهتاب شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ http://shab00ne.blogsky.com/

خوشمان امد!خواهیم امد!

پچ پچ شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

لاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییک.
خیلی قشنگ بود...فوق العاده بود .

قابل نداشت !

[ بدون نام ] دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ

فرهاد را دیده بودند ، درخواب یا شهود نمی دانم
دیده بودن دیگه .
گفته بود ای کاش فهمیده بود عشق به خدا باحال تره .
لابد گفته : دیگه این قدر خودمو الاف شیرین نمی کردم.

043 چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ق.ظ

احسنت. احسنت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد