ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

مردی که راه رفتنش قشنگ بود ...!

صدای شمشیرش می آمد، صدای تاخت اسب و زمزمه شعری که می خواند:« این مبارزه، جوهره مردان را آشکار می کند .این مبارزه، ادعا را از حقیقت جدا می کند  »(۱).

نفس ها حبس بود. جوان های خویشاوند، سر لای زانوها پنهان کرده بودند تا فریادی را که در راه بود نشنوند. جوانها، نیمه شب،  دور از چشم بزرگترها رفته بودند  بیابان، با هم پیمان بسته بودند  پیش از علی اکبر بروند.  می دانستند که هر زخم تن علی، پدرش را تکه تکه می کند. اما مگر پدر و پسر گذاشته بودند. علی گفته بود من باشم و شما بروید؟

پدر گفته بود اول علی! فقط قبل رفتن چند قدم پیش رویم راه برود. 

 

(۱) رجزهای علی بن الحسین معروف به علی اکبر  

 

نفیسه مرشد زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد